من و امام زمان(علیه السلام)
سال اول که وارد حوزه شدم. مدام با این واژه روبرو شدم که قبل از اون نشنیده بودم . «سرباز امام زمان»
چون سال اولی بودیم مدیریت محترم حوزه مون قراری گذاشته بودن که هفته ای نیم ساعت به کلاس ما بیان و در مورد آنچه ما دوست داشتیم با هم صحبت کنیم. بالاخره تصمیم گرفتیم که در مورد امام زمان بحث کنیم و اطلاعاتی که در مورد امام زمان (علیه السلام) داریم را برای همدیگه بگیم.
چند نفر از دوستام که اطلاعاتی داشتند هر هفته میگفتن. و برای بچه هایی که میخواستن اطلاعات بیشتری داشته باشن چند تا کتاب آوردن و بچه های کلاس اونا را گرفتن و خوندن.
یکی از اونها من بودم .
کتاب رو خوندم … جلسه بعدیمون برگزار شد . اون دوستم که کتاب بهم داده بود حرفاش را شروع کرد .
بعد از اون مدیرمون گفت یکی دیگه بیاد . بغل دستی ام گفت : مژگان میاد … منو گفت…
(وااااای چی کار کنم . درسته کتابو خونده بودم و حتی یادداشت برداری کرده بودم ولی هیچی یاد نگرفته بودم…)
به هر حال اون روز من رفتم ولی نتونستم چیزی بگم … از خجالت آب شدم… که چرا منی که الان با عنوان سرباز امام زمان مینامن، چیزی به غیر از اسم پدر و مادر در باره امامم نمیدونم .
تا اینکه یک روز یکی از دوستان خوبم که من خودم را به خاطر شناختی که الان از امام زمانم دارم مدیون اون هستم برگه ای آورد ….
برگه ثبت نام برای شرکت در کلاسهای معارف مهدویت …..
ادامه داره…
منبع: نوشته شده توسط مدیر وبلاگ (خاطره حقیقی) 95/5/27